SUNNY-SIDE UPچندین سال گذشت تا من متوجه گوشهای از آینده حرفهای خودم در زمینه شیرینیپزی بشوم. این ادراک همان احساس نیاز در من بود، همان احساس وسواسی که نمیتوانست اجازه دهد نان تست را بدون آنکه گوشه گوشهاش کاملا به کره آغشته شده و نهایت لذت را میتوان از آن برد میل کنم. تمام قسمتها باید بی نقص میبودند. این طرز فکر را در دسرهایم نیز ادامه دادهام و هنوز این روش مرا ناامید نکرده است. زمان کودکی، در فصلهای تابستان همیشه در رستورانها کار میکردم. آنجا تمام کارها را انجام دادم، از شستن ظرفها تا تمیزکردن میزها و آماده کردن غذا برای مهماندار. من در دنیای غذاها بودم اما هنوز جایگاهم در این دنیا را پیدا نکرده بودم. به من این باور القا شده بود که کار کردن در قسمت جلویی رستوران، نوعی پیشرفت و رهایی از کارهای پیشپاافتاده آشپزخانه است. اما کار کردن در آن قسمت به درد من نمیخورد. همراهی با آشپزها و شوینده ظروف را به همراهی با مشتریان ترجیح میدادم. بعد از حضوری کوتاه در صنعت مد به کاستاریکا برگشتم و آنجا عاشق روستایی شدم که در آن زندگی میکردم. تنها مشکل آنجا این بود که یک کافیشاپ کم داشت. پس من آنجا یک کافیشاپ باز کردم. در همان زمانها، من شروع به امتحان و تست دستورهای مختلف کردم و عاشق تاثیر آنیای که غذاهای بر مردم داشت شده بودم. غذاهایم مردم را خوشحال میکردند! پس کافیشاپ به نانوایی تغییر چهره داد.شروع کردم به پخت انواع خوراکی و تنقلاتی که با قهوه قابل مصرف بودند و روستا نیز از تمام شیرینیهایی که پشتسر هم میپختم خوشحالتر شده بود. |